نی نامه
دیوانه ی دیوانه
مستانه و رندانه ، رهسپار می خانه
دیوانه ی دیوانه ، از عشق صاحب خانه
سر و داده و دلداده، در خلصه ی شاهانه
پروانه ی پروانه، گرد رخ شمع خانه
ایستاده و مردانه، سمت ره افسانه
جانانه ی جانانه، سجده گر بت خانه
بیگانه و کاشانه، سمت نجف لانه
بیچاره ی بیچاره ، از درد قلندرخانه
۱۹ آذر ۹۴ - ابتدای شب
م.پ
سودا زده ی طره ی جانانه ام امشب
نمیدونم مفتون همدانی آن شب که این شعر رو سروده چه حالی داشته؟!!!!!
ولی خیلی شب ها با این شعر انس گرفتم خصوصا شب های تنهایی تو محل کار یا خونه:
سودا زده ی طره ی جانانه ام امشب
زنجیر بیارید ؛ که دیوانه ام امشب
جان تو و جانانه ام ایدل : که من زار
آماده ی قربانی جانانه ام امشب
از گریه ی مستانه و از آه جگر سوز
معلوم بود پر شده پیمانه ام امشب
دیشب شرر شمع رخت بال و پرم سوخت
در پای تو خاکستر پروانه ام امشب
بر سلسله ی زلف تو گر سخت زنم چنگ
بر من حرجی نیست ؛ که دیوانه ام امشب
تا حالت ویرانه نشینان شودت فاش
ای گنج نهان آی به ویرانه ام امشب
در دام سر زلف تو گفتم که نیفتم
افسوس که شد خال رخت دانه ام امشب
تا در قدمت جان گرامی بفشانم
فرما قدمی رنجه به کاشانه ام امشب
ای شمع مکن شعله زبانی ؛ که بر افروخت
قندیل حرم ساحت بتخانه ام امشب
گر گوش دهی شرح دل خسته ی مفتون
گوید بتو این نعره ی مستانه ام امشب
مفتون همدانی
درخت و برگ پاییزی
قبل من با غصه ها هم قسم شد
از فرط هق هق توان ناله کم شد
دیر نیست میتوانی سراغم را بگیری
با اشارتی یک باره جانم را بگیری
پاییز است و پادشاه فصل هاست
و پارسایی که در پادشاه تنهاست
پستی برگ ها و بلندی دردهاست
شب هجران طولانی و روز کوتاهست
دیدی چطور درخت به برگ وفا نکرد
من برگی ام که درخت را رها نکرد
ای درختِ خسته از من، بنگر آنی
گویم رهایم مکن، با زبان بی زبانی
گوش تو نیست بدهکار مطلب من
نخواهد دید سحر را شب من
فراموشی بود از ازل منسب من
اینم هم شعر آخر شب من
شاعر: م.پارسا
15 مهر 94 - ساعت 1.05 بامداد
طبل جنگ
شب برای سرکوب یاد تو، دل را سنگ میزنم
روز از درد یاد تو، منه بینوا مدام لنگ میزنم
از من گذشتن برایت چقدر ساده بود بانو
هنوز از سختی این سادگی منگ میزنم
درد غربت در دیار خود می کشم هر روز
در غربت تنهایی به هر خاری چنگ میزنم
دروغ نیست بگویم دنبال درمانم بعد از تو
گاهی برای تسکین این درد بنگ میزنم
با هر که میشینم این روز ها حرفی ندارم
یا با وی حرف از این دل تنگ میزنم
نزد پارسا عزیز بودی پیش از رفتن نازنینم
گر برگردی ،روبرویت طبل جنگ میزنم
م.پ 11:30 - ۱۲ خرداد ۹۵
دست آخر
دست آخر، روز آخر
تنهایی شده تنها یاور
دل شکسته ام ولی کسی نداره باور
جام مستیم شکسته و نداره ساغر
همه تو خیابون بهم نگاه می کنند مثل یه کافر
آه! از همه مردم، از این همه داور
الان دارم چوب یه آشنایی رو میخورم، آشنایی آخرای آذر
کسی هم که از ارزش دم میزنه، میگه تو چرا هستی اینقدر لاغر؟!!
بگذریم سر همه رو بردم با شعرم، منه بی سر!!
23:52 - 22 اسفند 93 > م.پارسا
دگر - اما زیر چنگال تو قسم، صدایی نکنم
دگر این محبت را من هرگز گدایی نکنم
سائل کوی رندانم و باور کن خدایی نکنم
وقتی دریای نگاهت از من ربودی آنن
سعی کردم از مردن دل رونمایی نکنم
راهی که با هم شروع کردی و نیستی دگر
قسم به راهمان با دگری دگر صفایی نکنم
گفتی صدایت قشنگ است و خندیدم من
یاد میگیرم دگر به این حرفا اعتنایی نکنم
شکستم از درون، هنگام تماشای دوریت
قول میدم از تو پیش دگری شکوایی نکنم
راه به من نشان دادی و خود نپیمودیش
آموختم در این راه دگر بی پروایی نکنم
در این بازی گرگ و میش دریده شدم
اما زیر چنگال تو قسم، صدایی نکنم
با دستم قلبم را به سپردم روز تولدت
کاش میشد قلب را اینگونه فدایی نکنم
با تو بودن برایم از هر چیز زیبا تر بود
کاش ، دگر فکر به این زیبایی نکنم
یا تو بگرد به خانه دل پارسای خودت
یا دگر من حتی با دل هیچ نجوایی نکنم
مناجات با خدا
خدایا شروع مناجات با تو سخت است برایم، وقتی فکر میکنم در پیشگاه چه کسی و کجاییم!!
گاهی بی پروا و بی مقدمه عجولانه سمتت می آیم، گاهی اوقات با طلبکاری و نا بخردانه سمتت می آیم
خدایا وقتی تو را میخوانم به تکثر گناهانم نگاه مکن، حتی نگاه به حالت جنابت و یا روی سیاه مکن.
به بزرگی و عطوفت خود بنگر و بینهایت بودن رحمتت بنگر.
به همان اندازه که تو گستره ای رحمت توست، به همان اندازه نیاز من دست گیری قدرت توست.
خدایا مگذار در سُرسُره ی غرایزم اینقدر سرعت گیرم که قدرت آن را نداشته باشم که ترمز بگیرم.
خدایا مرا به خودم وامگذار و نیاور روزی را که دین ابزار دنیایم باشد. معامله ام فروختن تویِ بی کران، به نا چیز فردایم باشد.
خدایا ممنون که قرار است رمضان را درک کنم، کاش در این ماه سیگارم را ترک کنم٪